کتاب تعبیر یک رویا به قلم معصومه عبدالله زاده توسط انتشارات خط مقدم منتشر شده است. این اثر شامل خاطرات همسر روحانی شهید جابر حسین پور است. شهید جابر حسین پور در خانواده ای ایرانی در کویت به دنیا آمد، اما برای تحصیل علوم دینی به ایران مهاجرت نمود و در دفاع از حرم به شهادت رسید.
هدف این کتاب کمک به شما برای تعبیر رؤیاست. درحالی که تفسیر رؤیای خود میتواند امری ممکن بوده وخالی از فایده نباشد، تعبیر رؤیا از سوی درمانگری آموزش دیده احتمالاً سودمندی بیشتری دارد.
بنابراین کتاب تعبیر یک رویا، هم برای درمانگرانی که تمایل به تعبیر رؤیا به عنوان یک شیوهی رواندرمانگرانه دارند و هم برای افرادی عادی که به این مقوله علاقهمند هستند نوشته شده است. توان درک رؤیا بهطور مسلم به درمانگران محدود نمیشود. هرکس که علاقه و انگیزهی کافی داشته باشد قادر است به بصیرت لازم برای درک معنی رؤیاها دست یابد.
کار نوشتن را ۲۴ دی ۱۳۹۷ شروع کردم. عجیب اینکه این تاریخ برایم خیلی آشنا بود! هر چند صفحه که مینوشتم، دوباره به یاد بیست وچهارم دی میافتادم؛ اما نمیدانستم این تاریخ چرا برایم آشناست. چند صفحهای که نوشتم، متوجه شدم بیست وچهار دی، تاریخ شهادت شیخ جابر است. کار تا اسفند طول کشید. عید در راه بود و میبایست خانهتکانی میکردم. همسایههایم خانهتکانی را تمام کرده و آمادهی پذیرایی از نوروز ۱۳۹۸ و مهمانهایشان بودند؛ ولی من هنوز دست به سیاه و سفید نزده بودم.
عید از راه رسید. مهمانها میآمدند و میرفتند. یکی از مهمانهای شهرستانیام اصرار میکرد برویم زیارت اهل قبور. میگفت میخواهد برود سر مزار شهدا. برای ما عادی بود که کسی به اهواز بیاید و بخواهد به زیارت شهدا برود. خوزستان و اهواز را همه به جنگ و شهادت و شهدا میشناسند. آماده شدیم و خانوادگی رفتیم بهشتآباد. تا رسیدیم قطعهی شهدای مدافع حرم، مهمانمان رفت سر مزار شهید جابر حسینپور. کنارش رفتم و گفتم: میشناسیش؟
گفت: رفیق بودیم؛ ناز و نعمت در کویت را رها کرد، آمد ایران، برای درس طلبگی. مدتی رفت عراق، و بعد هم آمد سوریه. اینطوری با هم آشنا شدیم.
گفتم: راست میگی؟ یعنی میتونی در بارهاش صحبت کنی؟ از اخلاقش، از رفتارش، از کارش تو سوریه بگی؟ روبهروی او نشستم، و او برایم از شهید حرف زد. حالا این کتاب، تصویر زندگی مردی است که به همهی تعلقات پشت پا زد تا به هدف بزرگتری برسد.
یک روز توی کویت، جابر آمد و گفت «مامان، باید بیای مدرسه. مدیر گفته به مادرت بگو بیاد، کارش دارم. ». چهارم ابتدایی بود. با معلمش جروبحث کرده و مدیر هم از جابر خواسته بود مادر یا پدرش به مدرسه بیاید.
وقتی رفتم مدرسه، فهمیدم معلم دینی، سر کلاس، از اصحاب پیامبر تعریف کرده؛ ولی اسمی از حضرت علی(ع) نیاورده. جابر هم به معلم گفته بود «آقا، چرا از همه حرف می زنید غیر از علی بن ابی طالب؟ »
معلم هم جواب داده بود «خوب، تو کتاب درسی شما، اسمی از علی بن ابی طالب نیست. من هر چی را تو کتاب هست، درس میدم.». جابر گفته بود «شما خودتان از عمد اسم علی بن ابی طالب را ننوشته اید. بایداسم ایشان هم کنار اصحاب پیامبر باشد. ». آنقدر بحث کرده بود که معلم به مدیر شکایت جابر را کرده و گفته بود زبان درازی می کند و جلوی بچه ها با من جر و بحث می کند.