نظر شما چیست؟

معرفی کتاب مثل بقیه باباها

کتاب مثل بقیه باباها به قلم محمدرضا شرفی خبوشان داستان جذابی برای نوجوانان است. این کتاب مجموعه‌ای داستان جذاب برای نوجوانان است که هرکدام حال‌وهوای متفاوتی دارند.

کتاب مثل بقیه باباها به خواننده نوجوان کمک می‌کند تا وارد دنیای تازه‌ای شوند و تجربه‌های تازه‌ای داشته باشند. در هر داستان یک کودک یا نوجوان در مرکز داستان است و خواننده را با خود همراه می‌کند.

گزیده کتاب مثل بقیه باباها

وقتی رضا آهنگر افتاد، کسی دور و برش نبود. همۀ ما دراز کشیده بودیم پشت جدول هایی که از لبۀ جوب بالا زده بود. فقط به کسانی که ایستاده بودند، تیر می زدند. دیگر کسی توی خیابان نبود، اما از کوچه ها صدای «مرگ بر شاه» می آمد و «می کُشم آن که برادرم کشت». ما مانده بودیم که چه کار کنیم. دَه - بیست نفر بودیم که همان طور دراز کشیده بودیم روی آسفالت و سرک می کشیدیم و آن جلو کنار لاستیک هایی که آتش گرفته بود، رضا آهنگر و دو - سه نفر دیگر را که روی زمین افتاده بودند، نگاه می کردیم.

یک آمبولانس از فرعی پیچید توی خیابان و درست آن طرف لاستیک ها نگه داشت. ما هم بلند شدیم و در پناه آمبولانس جلو رفتیم تا زخمی ها را بلند کنیم و بگذاریم توی آمبولانس. من دولّا دولّا دویدم و خودم را رساندم بالای سر رضا آهنگر. چشم هایش بسته بود و خون از زیر پایش کشیده شده بود تا خطّ سفید و ممتد وسط خیابان و روی خط سفید را پوشانده بود و اندازۀ یک دایرۀ بزرگ جمع شده بود و لخته بسته بود. تیر خورده بود توی رانش و انگار یک رگ حساس را سوراخ کرده بود؛ رگ حساسی که لابد مستقیم به قلب رضا راه داشت، چون آن همه خون را فقط قلب می تواند بیرون بدهد. من دستم نمی رفت که رضا را بلند کنم. دیدنِ آن همه خون و رضا آهنگری که تکان نمی خورد، شوکه ام کرده بود.

آن جا پشت جدول ها قبل از این که آمبولانس بیاید، مدام فکر می کردم رضا آهنگر خودش را زده به موش مردگی. توی دلم می خندیدم به بغل دستی ام که با نگرانی نگاهش می کرد. با خودم می گفتم: «این بچه زرنگ توی این وضعیت هم دست از لودگی برنمی دارد!» زاویۀ آفتاب طوری بود که خونی را که از رضا آهنگر می رفت، نمی دیدم. آن چند تکان اولش را هم گذاشته بودم پای حساب همین نقش بازی کردنش.

گروه تئاتر دبیرستان همیشه نقش اول را می داد به رضا آهنگر. هم آدم خوبه را بازی می کرد، همه آدم بده را و هر دو را هم خیلی خوب درمی آورد. نقش شیطان را که می دادند به رضا، خودش جلوی آینه می ایستاد و گریم می کرد. پایین لب ها برای خودش دوتا دندان می گذاشت و بالای پیشانی و کنار ابروهایش را خط های سیاه می کشید و پای چشم هایش را بنفش می کرد. یک بار نقش یک فرشته را هم دادند به رضا آهنگر. رفت و کلّ صورتش را سفید کرد و یک دستمال حریر سفید هم بست به پیشانی اش.

صفحات کتاب :
168
کنگره :
‫‬‭PIR8123
دیویی :
‭[ج]8 ‮فا‬3/62‬
کتابشناسی ملی :
7466208
شابک :
978-600-441315-2
سال نشر :
1400

کتاب های مشابه مثل بقیه باباها