نظر شما چیست؟

معرفی کتاب خدا خانه دارد

کتاب خدا خانه دارد نوشته فاطمه شهیدی اولین جلد از مجموعه پرسمان است که در دفتر نشر معارف به چاپ رسیده است. پرسش حق دانشجو است و پرسمان، نخستین ماهنامه‌ای بود که برای مشاوره و پاسخ‌دهی به نیازهای فکری نسل جوان شکل گرفت و استقبال بسیار دانشجویان ما را به تداوم این راه تشویق کرد.

کتاب‌های پرسمان مجموعه‌ای است که تلاش دارد صفحات ثابت نویسندگان پرسمان را به صورت مستقل منتشر کند؛ خدا خانه دارد اولین دفتر از این مجموعه است که مخاطبان پرسمان، پیشتر آن را در صفحه «جرعه» پی می‌گرفتند.

دفتر نشر معارف وابسته به نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‏‌ها، در سال ۱۳۷۶ تأسیس شد و در سال ۱۳۷۹ به صورت رسمی آغاز به کار کرد. این انتشارات تلاش می‌کند از دریچه اسلام ناب به بازخوانی، بررسی، نقد و تولید اندیشه در عرصه‌های مختلف بپردازد.

از جمله این فعالیت‏‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان به چاپ بیش از ۱۱۰۰عنوان کتاب در زمینه دروس معارف اسلامی دانشگاه‌ها، اندیشه‏‌های امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری، پرسش‌ها و پاسخ‌های دانشجویی، معارف قرآن و اهل‏ بیت (ع)، دین‌پژوهی، اخلاق و عرفان، انقلاب اسلامی و تاریخ معاصر، مسائل جهان اسلام، غرب‏‌شناسی، شبهات فکری و عقیدتی، مسایل تاریخی و فلسفی، علوم انسانی، مسائل تربیتی، زن، خانواده و نقد فمینیسم و… اشاره کرد.

نشر معارف اخیراً نیز گام‌‏هایی در حوزه ادبیات داستانی برداشته است. این انتشارات با راه ‏اندازی ۳۰ مرکز فروشگاهی با عنوان تجاری «پاتوق کتاب» و همچنین برگزاری ۱۲ دوره مسابقات کتابخوانی «پویش روشنا» در سطح ملی، توانسته است گام‏‌های مفید و موثری در توزیع و ترویج کتابخوانی کشور بردارد.

آنچه این روزها بیش از هرچیز دغدغه نسل انقلابی است آشنایی جوانان و دانشجویان با حقیقت دین و معارف اسلام است، انتشارات در این زمینه پیشرو است و تلاش دارد پاسخی علمی و دینی برای تمام سوالات این نسل داشته باشد.

نوشته‌های این کتاب، که شاید در نگاه اول پراکنده به نظر برسند، مطالبی هستند که در طول سال‌های ۷۹ تا ۸۲ در مناسبت‌های مذهبی مختلف برای مجلات «پرسمان» و «سروش جوان» نوشته شده‌اند. دوستان زیادی گفتند که چاپ آن‌ها به صورت کتاب هم خالی از لطف نیست، این شد که بخشی از آن‌ها در این کتاب گردآوری گردید.

گزیده کتاب خدا خانه دارد

سیزدهم رجب: تولد حضرت علی علیه‌السلام

روی شیشه نوشته «قیمت‌ها شکسته شد» ما پشت ویترین صف می‌کشیم تا شاید کلاهی یا پیراهنی را ارزانتر از آنچه می‌ارزد بفروشند. صف می‌کشیم و نوبت می‌گذاریم. هول می‌زنیم. از هر کدام دو تا می‌خریم برای روزهای مبادایی که گاهی اصلاً نمی‌آیند.

مردی گنجی را حراج کرده است. گنجی را بی‌بها می‌فروشد. گفته لازم نیست چیزی بدهید یعنی اگر گفته بود لازم است، ما چیزی در خور این معامله نداشتیم. گفته فقط ظرف بیاورید. ظرف!

حجمی که در آن بشود چیزی ریخت. گنجایش گنج. هیچ کس نمی‌آید. هیچ کس صف نمی‌بندد. مرد فریاد می‌زند: «کیلاً بغَیر ثمنٍ لَوْ کانَ لَهُ وعاء؛ بی‌بها پیمانه می‌کنم اگر کسی را ظرفی باشد»۲۷ و ظرف نیست و گنجایش گنج در هیچ کس نیست.

ما از کنار این حراج بزرگ، خیلی ساده می‌گذریم و می‌دویم سمت جایی که جورابی را به نصف قیمت معمولش می‌فروشند. ظرف‌های ما، این دل‌های انگشتانه‌ای است. چی در آن جا می‌شود که او بخواهد بی‌بها به ما ببخشد؟

ما به اندازه یک پیاله گندم عشق هم جا نداریم. کف دستی دانایی اگر در ما بریزند پر می‌شویم. سرریز می‌کنیم و غرور از چشم‌ها و زبان‌هامان بیرون می‌تراود.

با ما چه کند این مرد، که گنجی را حراج کرده است؟

گم شده‌ایم. سرگردان در کوچه‌های زمین. نشانی در دست، مبهوت به تمام درهای بسته نگاه می‌کنیم. هیچ کدامشان شبیه دری نیستند که ما گم کرده‌ایم. شبیه جایی نیستند که روزی از آن راه افتادیم و حالا دلمان می‌خواهد به آن برگردیم. مرد ایستاده کنار دیوار کوچه. ما گیج و سردرگم از کنارش رد می‌شویم. دستمان را می‌گیرد. یک لحظه چشم در چشم می‌شویم. می‌گوید: «کجا؟» می‌گوییم: «رهامان کن! پی جایی می‌گردیم» می‌گوید «من بلد راهم، پی‌ام بیایید، می‌رسانمتان» می‌گوییم «نه، خودمان می‌گردیم، خودمان می‌یابیم» می‌گوید «این کوچه، زمین است، نشانی شما اصلاً مال این طرف‌ها نیست» مکث می‌کند. زیر لب می‌گوید «من به راه‌های آسمان، داناترم تا راه‌های زمین» «فَلانَا بطُرقِ السماء اَعلَم مِنّی بطُرُقِ الارض».

ما می‌گوییم «نه، گمشده ما همین‌جا لابلای آدم‌های زمین است». از کنارش می‌گذریم و باز گم می‌شویم. بیشتر از قبل.

می‌گوید «پیش از آن که بروم، سؤالی بپرسید». ما می‌خندیم «سؤال؟» کی حوصله دارد چیزی بپرسد. ما همه چیز را می‌دانیم. ما این قدر با این خاک پست هم عیار شده‌ایم که همه فراز و فرودهایش را می‌شناسیم. همه تپه‌ها و دره‌ها را. مرد می‌پرسد «مگر همه جهان همین خاک است؟» می‌گوییم «برای ما، بله» و تا بخواهد چیزی بگوید می‌خندیم. یکی‌مان به مسخره می‌گوید «تو اگر دانایی موهای سر من را بشمار» و چشم‌های مرد به اشک می‌نشیند.

مرد، خبر بزرگ است. نباء عظیم. و ما عادت داریم خبرهای بزرگ را تکذیب کنیم و دل ببندیم به خبرهای کوچک. به این که امروز چی ارزان شده؟ یا در کدام اداره میز می‌دهند یا... ما خبر بزرگ را تکذیب می‌کنیم. علی را. نبأ عظیم را باور نمی‌کنیم و علی مجبور می‌شود نفرینمان کند. چه نفرینی. خدایا مرا از اینها بگیر. از این بالاتر، نمی‌شد چیزی گفت. مردمی که بودن او را نمی‌فهمند، باید به نبودنش گرفتار شوند. می‌گوید «خدایا من از اینها خسته‌ام، این ها از من. مرا از این ها بگیر» و ما تا ابد، در تاریکی بعد از این نفرین دست و پا می‌زنیم.

سال نشر :
1383
صفحات کتاب :
112
کنگره :
PIR8130‭/ه‍8765خ‌4 1383
دیویی :
3‮ف‍ا‬8/62‭ش‌868خ‌ 1383
کتابشناسی ملی :
م‌83-32543
شابک :
964-8523-08-8

کتاب های مشابه خدا خانه دارد