امتیاز
5 / 0.0
خرید الکترونیکی (EPUB)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 35,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب استخوان‌های یخ‌زده

کتاب استخوان‌های یخ‌زده نوشته فاطمه عسکری است و در انتشارات صاد به چاپ رسیده است. آدمیزاد هر روز زندگی‌اش در جدل است. تنها تفاوت ما چیزهایی است که بر سر آن‌ها مجادله می‌کنیم. معیار و میزان این است که چقدر بر سر مسائل مهم مکث می‌کنیم و می‌جنگیم.

در کتاب استخوان‌های یخ‌زده انسان‌هایی را می‌بینیم که در دنیای مدرن، بحبوحه‌های بنیادین و وجودی خود را کشف و بر سر آن‌ها می‌جنگند. این شخصیت‌ها با مسائلی چون افسردگی، جنون، مالیخولیا، کابوس، احساس گناه، پریشانی و سردرگمی‌های شخصی و اجتماعی و تنهایی مبارزه می‌کنند و یا با عشق پیروز می‌شوند و یا به مرگ می‌بازند. این قصّه‌ها تلاشی روان‌شناسانه برای شناخت روان آدمی و به‌ویژه زنان و برخورد آن‌ها با جهان مدرن است. داستان‌هایی که روایت می‌شوند تا از معمّای بزرگ چرایی و چگونگی برخورد انسان‌ها با مشکلات و دوراهی‌های اساسی زندگی‌شان پرده بردارد.

گزیده کتاب استخوان‌های یخ‌زده

 ابتدا و در مرحله اول، دو نفر باید یک جوری با هم آشنا شوند و یک حسی حداقل در یکی از آنها و یا خیلی خوشبینانه در هر دو طرف ایجاد شود. خب مرحله اول در این داستان وجود دارد. دیدمش یعنی باید می‌دیدمش که عاشقش می‌شدم و البته اگر عاشقش شده باشم. یعنی اگر چیزی به نام عشق وجود داشته باشد و اگر وجود داشته باشد، باز هم اگر من خوب فهمیده باشمش و اگر حتی خوب فهمیده باشمش، درگیر الگوی‌های ذهنی ناخودآگاه خودم نشده باشم. اگر هیچ‌کدام از این اگرها نباشد، فکر کنم همان بار اولی که دیدمش عاشقش شدم. البته باید بگویم که من خودم هم به عشق در یک نگاه اعتقاد نداشتم و ندارم.

عشق در یک نگاه برای رمان‌های پرفروش است که زن‌ها دوست دارند بخوانند تا باور کنند، یک همچو چیزی یکی از این روزها برای آنها اتفاق می‌افتد، کسی را می‌بینند، عاشقش می‌شوند و همه‌چیز به خوبی و خوشی تمام می‌شود. این را نمی‌گویم. آن حس اما، شروع عشق بود. می‌دانم اگر بعد از آن روز دیگر هیچ‌وقت نمی‌دیدمش، خاطره‌اش از ذهنم پاک می‌شد و فقط شاید گهگاه یادش می‌افتادم. اما باز هم دیدمش. این همیشه کار دخترهاست. آن‌ها خودشان آغاز می‌کنند. وقتی اولین بار وارد مغازه‌ام شد، می‌خواست چیزی بخرد، یعنی به نظر می‌رسید می‌خواست چیزی بخرد، ولی انگار واقعا نمی‌خواست.

فقط سوال می‌پرسید و وسط سوال‌ها حرف‌های بامزه و خنده‌دار می‌زد. البته من خیلی هم به حرف‌هایش دقت نمی‌کردم، چون بسیار زیبا بود. بسیار. چندین‌بار که خواستم به سایر مشتری‌ها جواب بدهم و او را رها می‌کردم، به چهره‌ی آنها نگاه می‌کردم و آن‌ها را با او مقایسه می‌کردم و هیچ‌کدام به زیبایی او نبودند. وقتی آمد سمتم تا سوالی بپرسد، دقیقاً در مسیر ورودی نور خورشید از پنجره کوچک کنار هواکش ایستاد و نور به جای اینکه آرام بیاید و روی زمین کشیده شود، روی صورت او افتاد. نورانی شده بود، درست شبیه فرشته‌ها، چشمانش نیمه‌باز بود. مژه‌هایش آرام، شبیه فیلم‌های اسلوموشن (حرکت آهسته) روی هم می‌خوردند. در میان همین‌ها بود که یکی دو جمله از سوالش را نفهمیدم و جوابم کمی پرت بود. او لبخندی زد و گفت: «این‌رو که میدونم ولی سوالم ی چیز دیگه بود.» و من با لبخندی که به نظر خودم اصلاً مناسب نبود، گفتم: «خب پس سوالتون رو درست و دقیق بپرسید دیگه که فروشنده بیچاره گیج نشه.»

صفحات کتاب :
104
کنگره :
8354 PIR
دیویی :
3/62 فا8
کتابشناسی ملی :
9004415
شابک :
978-622-5336-11-7
سال نشر :
1402

کتاب های مشابه استخوان های یخ زده