معرفی کتاب یاس کبود
یاس کبود داستان تاریخی نوشته راضیه تجار و منتشر شده توسط انتشارات کتابستان معرفت
نقطهچینهای زمان را عامدانه جابهجا کردهام.شما رمان میخوانید، نه صرفاً تاریخ
گزیده کتاب یاس کبود
آسید مرتضی عبا به سر کشیده بود و از سینهکش دیوار بهسوی مسجد سپهسالار میرفت. هوا ابری بود و باد سردی میوزید. صدای آبی که بهشدت از جوی میگذشت، با چکاچک شاخههای چنار همراه شده بود و سکوت شب را میشکست. آسید مرتضی پا تند کرد و از خم کوچهٔ تنگ و باریک گذشت و باز کوچهای دیگر.
این سرما را تنها یک چیز قابلتحمل میکرد. مشتی یاس در جیب بغل داشت که هرگاه سر خم میکرد و نفسی عمیق میکشید، این عطر و بو نرمتر از نرم، تا عمق جانش فرومینشست. عصر به خانهٔ سرهنگ رفته بود، همین امروز عصر، تا پیغام دیرآمدن او را به اهل خانه برساند. همانجا بود که یک دم معطر خانم را دیده بود؛ نه با چادر، که بی چادر؛ نه با روبنده، که بی روبنده؛ نه با پای جورابدار، که با شلیته و تنبان بالای زانو. یک دم دلش فروریخته بود. وقتی در را به رویش گشوده بود و چشمان خمار و موهای افشانش را به چشم کشیده بود، رو گردانده و استغفراللّهی گفته بود. هنوز صدای دورشدن تقتق نعلینها و جرینگجرینگ خلخالی که به پا بسته بود، بر آجر قزاقیهای حیاط شنیده میشد که ددهباشی آمده بود جلوی در و بعد از شنیدن پیغام او، رفته و با یک بشقاب توگود پر از گل یاس و حنا برگشته بود. زبانش بند آمده بود. پاییز و گل یاس؟!
دیویی :
۸فا۳/۶۲