نظر شما چیست؟
کتاب صوتی اعتراف، به روایت بحران افسردگی لئو تولستوی و بیگانگی او با جهان امروزی می پردازد. بیانی استثنایی از احساسات صادقانه و توصیف گر جست وجویی برای یافتن دینی عمل گرا به منظور تحقق سعادت بشر بر روی کره خاکی، نه فقط برای وعده دادن سعادت اخروی.

کتاب اعتراف شرح تجربه شخصی تولستوی در مواجهه با پرسش «معنای زندگی» است و مسیری که برای پاسخ دادن به آن طی می کند. اگرچه این کتاب موجب تکفیر او شد اما سرچشمه موج عظیم مسیحیان پیرو افکار او در سراسر اروپا و آمریکا نیز گشت.

پرسش از معنای زندگی تقریبا همیشه پس ذهن اغلب ما هست ولی تلاش می کنیم آن را نادیده بگیریم. اما گاهی حادثه ای، از دست دادنی یا رنجی، وقفه ای در زندگی روزمره مان می اندازد. چیزی که همیشه کار می کرد از کار می افتد؛ کسی که همیشه با یک تماس در دسترس مان بود، برای همیشه می رود، می میرد؛ یا حادثه ای مسیر زندگی مان را عوض می کند و سرشت اتفاقی و ناپایدار زندگی را به یادمان می آورد.

گاهی اوقات هم پرسش از معنای زندگی ذره ذره، خودش را از دل تجربه های روزمره بیرون می کشد و دقیقاً وقتی که همه چیز رو به راه است و در اوج موفقیت هستی، وقتی که اصلا انتظارش را نداری با تلخی و گزندگی، همه وجودت را فرا می گیرد.

کتاب صوتی اعتراف (A Confession And Other Religious Writing) بازتاب دغدغه های فلسفی تولستوی است؛ او در میان سالی بر اثر خوابی که می بیند، دچار یأس و ناامیدی مفرطی می شود. چندین سال از عمرش را به تفکر درباره سؤال های بنیادی می گذراند؛ سؤال هایی مثل ما برای چه آفریده شده ایم؟! به کجا می رویم؟! چرا می نویسم و چه چیزهایی باعث خوشحالی ما می شود؟! او در این چند سال که حدود یک دهه طول می کشد، درباره ی ادیان و مذاهب مختلف تحقیق می کند و کتاب های آن ها را می خواند. دست آخر به این نکته پی می برد که ساده زندگی کند و ذهن ساده دهقانان و روستاییان از ذهن پیچده فلاسفه و متفکران صادقانه تر است.

لئو تولستوی (Lev Nilolaevich Tolstoi) نویسنده روسی که به عنوان یکی از بزرگترین نویسندگان تاریخ شناخته شده است به خاطر نوشتن کتاب های واقع گرایانه خود «جنگ و صلح» و «آناکارنینا» در اواسط تا اواخر قرن ۱۹ شهرت جهانی به دست آورد. اما زندگی بسیار ساده ای داشت.

در بخشی از کتاب صوتی اعتراف می شنویم:

زندگی برایم نفرت انگیز شده بود. نیرویی غلبه ناپذیر مرا به جستجوی معنای حقیقت وامی داشت. نمی توانم بگویم قصد خودکشی داشتم اما نیرویی که باعث می شد دل از زندگی برکنم قوی تر و کامل تر از تمایل به زنده ماندن بود. نیرویی شبیه به تلاش من برای ادامه زندگی بود اما در مسیر مخالف حرکت می کرد. من با تمام توانم علیه زندگی مبارزه می کردم.

حال به جایی رسیده بودم که فکر خودکشی به همان اندازه طبیعی بود که در گذشته اندیشه پیشرفت در زندگی فکرم را مشغول می کرد. ایده خودکشی چنان جذاب و فریبنده بود که مجبور می شدم خود را فریب دهم و شتاب زده اقدام نکنم. نمی خواستم عجله کنم، چون باید به پاسخ نهایی دست می یافتم. با خود می گفتم اگر نتوانم حقیقت را بیابم فرصت خودکشی دارم.

این بیماری درست هنگامی به سراغ من آمده بود که مرد خوشبختی بودم. طنابی را که در اتاقی بود که هر شب تنها لباس هایم را در آن عوض می کردم برداشتم تا مبادا خود را میان چارچوب جارختی حلق آویز کنم. همچنین تفنگ شکاری را از جلوی چشمانم پنهان کردم تا چنین آسان به زندگی خود پایان ندهم. خودم نمی دانستم چه می خواهم. از زندگی وحشت داشتم، با آن می جنگیدم، اما هنوز امیدوار بودم.
صفحات کتاب :
104
کنگره :
PG3349‏‫‭/‮الف‬6 1392
دیویی :
891/733‬‬
کتابشناسی ملی :
3110458
شابک :
978-600-6867-45-8‬‬
سال نشر :
1392

کتاب های مشابه اعتراف