کتاب خاطرات سفیر، خاطرات خانم نیلوفر شادمهری و شامل چالش هایی که یک بانوی مسلمان به عنوان دانشجوی ممتاز ایرانی در فرانسه با آن مواجه است. این کتاب توسط نشر سوره مهر منتشر شده است. نسخهای دیگر از این کتاب نیز منتشر شده است که با قلمی روانتر مختص نوجوانان بازنویسی شده است. این نسخه از کتاب نیز در فراکتاب عرضه شده است.
در این متن می خوانید:
این کتاب، خاطرات یک دختر دانشجوی ایرانی است که برای تحصیلات تکمیلی به فرانسه رفت و پاسخگوی سوالات دیگران به اعتقاداتش بود. او شد سفیر ایران، یا بهتر بگوییم سفیر اسلام در قلب کشور فرانسه. بانویی محجبه و شاید کمی متفاوت از هم سالان و همکلاسی های خود که برای تکمیل تحصیلاتش در رشته ی طراحی صنعتی، برای مدتی ایران را به مقصد فرانسه ترک می کند و اینگونه خاطرات سفیر آغاز می شود. کتاب خاطرات سفیر با نگارشی صمیمی و ساده، خواننده را به خوابگاهی در پاریس می برد و او را با رویدادها، تجربه ها و خاطراتش شریک می کند. خاطرات دختر مسلمانی که در کشور فرانسه،
هرچند برای ادامه ی تحصیل در مقطع دکتری حضور دارد اما سفیری شده است برای دفاع از حقیقت اسلام. مواجهه ی او با آدم های مختلف و اتفاقات متفاوت این خاطرات را جذاب تر می کند، از قبول نشدنش در بهترین دانشگاه فرانسه تنها به دلیل حجابش و دست ندادن با سرشناس ترین اساتید مرد تا برگزاری دعای عهد در اتاق خوابگاه و خواندن دعای کمیل برای «یک سلیم النفس». خاطرات منتشر شده در این کتاب، ابتدا در وبلاگی به نام «سفیر ایران» توسط نویسنده نوشته شده و سپس به مرور بر آن خاطرات افزوده شده است. ایشان در این کتاب، حدود سی خاطره را به رشته ی تحریر درآورده و توضیح نیز داده اند که این مجموعه در واقع بخش اندکی از تمام خاطرات ایشان است. و ابراز امیدواری کرده اند بتوانند فصل های بعدی این کتاب را نیز بنویسند.
... ژولی اومد تو اتاقم. از ماداگاسکار گفت. از این که یه بار ازدواج کرده و همسر بدی داشته، ازش جدا شده و چون توی مادا طلاق خیلی بده مادرش ازش خواسته بیاد به فرانسه تا دیگران به زندگیش کاری نداشته باشن و بتونه راحت تر زندگی کنه. از علاقه مندیش به محمد گفت و این که از بودن در کنار اون خیلی راضیه. من هم براش از ایران گفتم و... . سی چهل دقیقه ای گذشت که محمد زد به در و گفت: «ژولی نمیای بریم؟» وقتی می خواست با محمد از خوابگاه بره برای بدرقه اش رفتم جلوی در.
«نائل»، «ویدد» و چندتا از بچه های خوابگاه هم بودن. محمد با تک تک اونا دست داد و روبوسی کرد. تا رسید به من، دستش رو گذاشت روی سینه اش و سرش رو خم کرد و گفت: «به امید دیدار.» سرم رو تکون دادم و چون حریمم رو رعایت کرده بود با لحنی مهربون تر جواب دادم: «به امید دیدار.» ژولی بعد از محمد با همه خداحافظی کرد. وقتی رسید به من محکم بغلم کرد و کنار گوشم گفت: «ممنونم ازت که با محمد دست ندادی و روبوسی نکردی!» درست متوجه موضعش نشدم. گفتم: «دین من چنین اجازه ای به من نمی ده؛ وگرنه تو که می دونی نامزد تو برای من هم محترمه.» همون طور که چشماش برق می زد، گفت: «می دونم. می دونم. ممنونم.» شاید گنگ بودن نگاهم رو فهمید که ادامه داد: «می دونی، تو اولین کسی بودی که محمد باهاش صحبت کرد و من احساس ناامنی نکردم...»
جهت خواندن آنلاین کتاب خاطرات سفیر، می توانید نسخه pdf این کتاب را از نرم افزار اندرویدی کتابخوان فراکتاب دانلود و استفاده نمایید. توجه داشته باشید فایل pdf این کتاب به صورت جداگانه قابل استفاده نبوده و فقط در کتابخوان فراکتاب قابل استفاده می باشد.
... توی همین هیروویر و وسط صحبت دربارة نماز و خدا و اطاعت از خدا، یه دختری هم اومد رو به روی ما نشست. داشت واسه خودش شیرکاکائو درست می کرد؛ اما به حرفای ما هم خیلی جدیّ گوش می داد. صحبتام با سمیه تموم شد. آشپزخونه کم کم داشت شلوغ می شد. دختره یه جوری بود؛ یه جوری بهم نگاه می کرد. اونقدر نگاهم کرد که سلام کردم! سلام. سلام. خوبی؟ هورا ... عین خودم زود دخترخاله شد. ادامه دادم: «خوبم. تو چطوری؟ چه خبر از مامان اینا؟ » پِقی زد زیر خنده. مامانم؟ خوبه. بهت سلام رسوند! دو تایی شروع کردیم به خندیدن. به نظرم دختر خونگرمی اومد. حداقلش این بود که شوخی رو درک می کرد. هر کی یه بار توی عمرش به یه آدم «شوخی نفهم » بَرخورده باشه میفهمه چی میگم. بدون اینکه اسم و رسم همدیگه رو بدونیم شروع کردیم به حرف زدن از در و دیوار. کم کم بقیه هم اومدن دور میز ما.
چقدر روحیة ما دو تا شبیه بود. چقدر از پیدا کردن همدیگه خوشحال بودیم. ازش پرسیدم: «اسمت چیه؟» اَمبروژا. همین کلمه توی فرانسه طور دیگه ای تلفظ میشه. فرانسویا «اَمغُزی » صدام میکنن. تو چی صدام میکنی؟ من؟ بهت میگم عم قِزی! و داستان عم قزی رو براش تعریف کردم. بعدها هر وقت صداش می کردم «عم قزی» خودش با یه لهجة خیلی خنده دار میگفت: «دور کُلاش قرمزی! » گفتم: «خودت کدوم اسم رو دوست داری؟» گفت: «همون اسم خودم. » و پرسید: «راستی، تو کجایی هستی؟ » گفتم: «من ایرانیام. تو چی؟ » نگاه همة بچه ها به سمت ما دو تا برگشت. چند ثانیه مکث کرد، سقف رو نگاه کرد، لُپاش رو باد کرد و همة هواش رو قورت داد. بعد گفت: «من امریکایی ام. »
خانم نیلوفر شادمهری نویسنده کتاب خاطرات سفیر متولد سال 1359است و در حال حاضر ساکن ایران و صاحب یک فرزند دختر است. ایشان عضو هیات علمی دانشکده هنرهای کاربردی دپارتمان طراحی صنعتی با سمت استادیار است. مدرک دکتری در رشته طراحی صنعتی از دانشگاه شهر آنژه کشور فرانسه را داراست و به زبان های فرانسوی و انگلیسی مسلط است.
خانم شادمهری در مصاحبه با خبرگزاری دانشجو در مورد ازدواجش گفته: سال اول تحصیل در فرانسه مجرد بودم وقتی به ایران بازگشتم همسرم به همراه خانواده به خواستگاری ام آمد. البته قبل از اینکه عازم فرانسه شوم نیز ایشان را می شناختم چرا که او نیز در همان تشکلی بود که من در آن فعالیت داشتم. در واقع او سردبیر نشریه ای بود که من ستون طنز آن را می نوشتم. ما کلا در ۱۵ روز خواستگاری، نامزدی و عقد را تمام کردیم. خانم شادمهری می گوید هیچ گاه قصد ماندن در فرانسه را نداشته و بعد از اتمام تحصیل به کشور برگشته و در سال 1396 کتاب خاطرات سفیر را با انتشارات سوره مهر به چاپ رسانده است. ایشان جایی دیگر گفته خاطرات و دیالوگ های خاطرت سفیر صد درصد واقعی است.
«کتاب «خاطرات سفیر» را توصیه کنید که خانمهایتان بخوانند». این تک جمله سرنوشت این کتاب و نویسنده آن را تغییر داد و امروز او و کتابش را به یکی از نامهای مطرح در میان طیف خاصی از اهل مطالعه تبدیل کرده است. رهبر معظم انقلاب چندی پیش در جریان یکی از دیدارها به این اثر اشاره و توصیه کرده بودند خانمها این کتاب را بخوانند. همین یک جمله سبب شد تا «خاطرات سفیر» در بازار کتاب کمیاب و در برههای نایاب شود و امروز به چاپ 15 و بالاتر برسد.
نیلوفر شادمهری در گفتگو با جام جم آنلاین اعلام کرده است که جلد دوم خاطرات سفیر آماده است، اما خودم برای انتشار آن بهدلایل زیادی تردید دارم. یکی از آن موارد بحث تصویرسازی ذهنی مخاطب است. مخاطب من اکنون در ذهنش تصویری از جغرافیا، شخصیتها و اتفاقات دارد و با آنها ارتباط گرفته است. در کتاب دوم زمانی که مجددا به فرانسه برگشتم شش ماه در همان خوابگاه قبلی بودم و بعد آنجا را ترک کردم و به یک آپارتمان رفتم. مکان و فضا و شخصیتها تغییر میکند و آن اشخاصی که مخاطب در جلد یک آنها را دنبال کرده و حالا میخواهد ادامهاش را بداند، دیگر نیستند. این ممکن است باعث جاخوردگی مخاطب شود. مثل ادامه دادن فصلهای یک سریال است، اما در سریال، چون داستان واقعی نیست، میتوان تغییراتی بهوجود آورد، اما من درحال تعریف یک داستان واقعی هستم.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، در جشن 120هزارتایی شدن کتاب خاطرات سفیر، قرهداغی، مدیرعامل انتشارات سوره مهر، در مورد چاپ «خاطرات سفیر 2» اعلام کرد: تا زمانی که مخاطب با محتوای کتاب ارتباط برقرار میکند، چاپ خاطرات سفیر میتواند ادامه یابد که البته برنامهریزی بهتری میطلبد؛ ولی ما آمادگی لازم را داریم.
ناشر محترم کتاب خاطرات سفیر، این کتاب را به صورت نسخه پی دی اف رایگان عرضه نکرده است. شما با پرداخت مبلغ ناچیزی، می توانید نسخه pdf این کتاب را از فراکتاب تهیه نمایید.
بهترین دوست خانم شادمهری ایرانی در فرانسه یک خانم آمریکایی است که خاظراتی جذاب با او در این کتاب نگاشته شده است. در نهایت این کتاب سرنوشت امبروژا مشخص نمیشود و نحوه روایت خانم شادمهری هم مخاطب را تشنهتر میکند برای دانستن اداه ماجرای این خانم آمریکایی.
بخشی دیگر از متن کتاب خاطرات سفیر در ادامه مطلب آورده شده است. جهت دسترسی به متن کامل این کتاب، می توانید نسخه pdf یا چاپی آن را از فراکتاب تهیه نمایید.
... نائل که گفته بودم که یه دختر الجزایری مسلمون بود. سنش از همة ما خیلی بیشتر بود. البته از خودش نمیشد پرسید چند سالشه. بعید میدونم بیشتر از بیست یا بیست و پنج می گفت! اما دوستش، ویدد، که اون هم هم ملیت نائل بود و شبانه روزشون رو با هم می گذروندن، می گفت که سی و پنج سالشه. خانوم نائل همونی بود که نوشتم خیلی نامناسب لباس می پوشید. مسلمون بود. روزه می گرفت. نماز رو، اگه وقت داشت، می خوند. معتقد بود گوشت برای خوردنه، چه حلال چه حرام. به حجاب اعتقادی نداشت.
معتقد بود پیامبر وقتی از خونه بیرون میرفته اند خیلی زیبا بوده اند. بنابراین برای پیروی از ایشون همیشه زیبا از اتاقش بیرون می اومد! معتقد بود زیبایی توی فرانسه همون چیزی معنی میشه که فرانسویا معتقدن؛ برای همین غالباً لباسایی می پوشید که، برای جلوگیری از اسراف، که اون هم از توصیه های دینیه، برای دوختش خیلی خیلی کم پارچه مصرف کرده بودن. و به این ترتیب تونسته بود بین پیامبر و لاییسیته ارتباط برقرار کنه! اگرچه لنز آبی خریده بود و موهاش رو طلایی کرده بود و دو برابر فرانسویا به فرانسه عشق می ورزید، خیلی راحت می شد فهمید که فرانسوی نیست؛ چون اصالت چیزیه که توی هیچکدوم از رفتارای التقاطی دیده نمیشه.
در فراکتاب نسخه چاپی کتاب خاطرات سفیر با تخفیف ویژه به فروش می رسد. همچنین می توانید با پرداخت مبلغ بسیار کمی نسخه pdf این کتاب را در کتابخوان فراکتاب دانلود و مطالعه نمایید.
مشخصات کتاب خاطرات سفیر را در جدول ذیل ببینید.
مشخصات | |
ناشر: | سوره مهر |
نویسنده: | نیلوفر شادمهری |
زبان: | فارسی |
تعداد صفحه: | 200 |
موضوع: | خاطرات واقعی خانم نیلوفر شادمهری در فرانسه |
قالب: | pdf و چاپی با تخفیف ویژه |
نظر دیگران //= $contentName ?>
من امروز با لطف و عنایت خداوند و اهل بیت خواندن این کتاب را به پایان رسید و این کتاب بسیار عالی و زیبایی بود و...
واقعا جای اینگونه کتابها درمراکز آموزشی خالیه...سبک نگارش بسیار جذابه وتأثیر گذار ...خدا حفظشون کنه...
از کلمه به کلمه اش لذت بردم محشر بود ، دمتون گرم...
دین ما برای شبهات، به اندازه کافی پاسخ های قانع کننده داره، اما ماها بلد نیستیم. خانم شادمهری بلد بودن و تونست...
منتظر جلد دوم هستم اونا انقدر عجیبند که بعد هفت سال ترک تحصیل و نرفتن اون جا هنوز اسم می زنند تو سایت شون دان...
بی نظیر بود...
بسیار ساده وعالی ، چقدر متن روانی داشت تبریک میگم به نویسنده...
خدایش انتظار نداشتم اینقدر بهم بچسب وقتی می خواندم به این فکر میکردم اگر ماجرا برعکس بود چه میشد؟! دستشون درد...
فوق العاده با متنی جذاب و خودمونی،برای خوندن جلد دوم کتاب لحظه شماری میکنم. با تشکر از عوامل نرم افزار...
سلام.من واقعن دوس دارم عین خانم شاد مهری بشم...